اقا مهدیار مامان اقا مهدیار مامان ، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 6 روز سن داره

کوچولوی مامان دوست دارم

تبریکات

نفسم این روزا همه دارن کم کم باخبر میشن و یه لحظه تلفن ازاد نیست.همه از اشغال بودنش معترضن.امروز و دیروز ابجی مریم و مرضیه و مهتاب زنگ زدن بعدشون عزیز همشون کلی دوق کردن و تبریک گفتن .نمیدونی  چقد خوشحال بودن و همشم ونم میگفتن هدیه خداییه و باید خدارو هزار بار باید شکر کرد. بعدش هم خاله هنگامه زنگ زد و کلی خوشحالی کرد. ...
25 آذر 1392

با خبر شدن عمه ها و باباجون و مامان جون از فسقلی توراهی

عمرم امروز عمه  لیلات زنگ زده بود تا حالمون رو بپرسه ک بالاخره با کلی استرس و خجالت تونستم بگم ک نی نی خوشگلم تو راهه وتا چند ماهه دیگه میاد پیشمون. البته بگم خجالتم برای وجود شما نبودااااااا برای این بود ک نمیدونستم باید چطور خبر بدم یا اصلا بگم .اما به هر حال گفتم ک داری عمه میشی.باورش نشد و فکر کنم انقدر خبردادنم غیر منتظره بود ک به محض شنیدن عمه گفت کی؟؟؟منم گفتم خب دارین با من حرف میزنین دیگه . خوشحال شد و بارها تبریک گفت و ارزوی سلامتی برات کرد و گفت خودم به همه خبر میدم .ک حدود ٢٠دقیقه بعد تلفنا شروع شد.عمه ها یکی یکی زنگ زدن و کلی ذوق کردن و تبریک گفتن. باباجون و مامان جون هم ک خونه عمه معصوم بودن زنگ زدن ...
25 آذر 1392

احوال پرسی مامان از نی نی و گزارش امروز

لوبیای مامان  سلام چه خبرا؟ حالت خوبه؟ چطوری چه کارا میکنی؟   جات ک خوبه ؟  اذیت ک نمیشی ؟ امروز رفتیم پیش خانم دکتر جواب ازمایشو بردم خدارو شکر همه چی خوب بود . دوباره خانم دکتر برامون سونو و ازمایش غربالگری نوشت برا ٢٤ اذر ماه .باید بریم و ازمایش بدیم البته خانم  دکتر گفت ازمایش غربال برام واجب نیس دلبخواهیه با توجه به سنم و اینکه سابقه نابهنجاری تو اقواممون  نداریم .اما دوستدارم از هر جهت خیالم راحت باشه خدارو شکر امروز حالم خوب بود و روز خوبی رو داشتم برعکس روزای دیگه ک حال خوشی اصلا نداشتم. دوستدارم لوبیای قرمزم ...
24 آذر 1392

سونوگرافی غربالگری

عشق مامان دلم برات ی ذره شده .بالاخره ٢٤ام اذرهم از راه رسید و من و بابایی دست در دست هم رفتیم سونوگرافی.از ساعت ٨صبح رفتیم  وساعت١١نوبت به ما رسید. بابایی بار اولش بود و برا دیدن شما بیتاب .خلاصه بگم ک داخل اتاق اقای دکتر شدیم و بعد از دراز کشیدنم دکتر گوشی رو رو دلم گذاشت وای ک الهی قربونت بره مادر چقدر بزرگ شده بودی . بابا مهدی ک میخکوب مانیتور شده بود و یه لحظه چشم از مانیتور برنمیداشت .دکتر صورتت و دست و پاهات رو نشونمون داد و گفت خداروشکر سالم و سلامته نی نی تون  ماهم خیلی خدارو شکر کردیم . دوستدارم عشقم همیشه برای سلامتیت و عاقبت بخیریت دعا میکنم ...
24 آذر 1392

انچه گذشت تا شنیدن قشنگترین اوایت

عشق مامان ببخشید ک با تاخیر مینویسم .این چندروزه خیلی سرم شلوغ بود و اصلا وقت نکردم  بیام و برات یادداشت  بزارم. سه شنبه شب اومدم  برات کلی هم یادداشت گذاشتم اما هر دو بارش پاک شد منم ک بیقرار فردا بودم دیگه نتونستم بنویسم . از چهارشنبه بگم برا ابنباتم ازصبح ک بلند شدم خودم با کارای خونه  سر گرم کردم تا اینکه ساعت نزدیک به ٥ شد مامانا و دایی ماهان اومدن خونمون و  من رفتم سونو تقریبا ی ٢٠دقیقه ای معطل شدم تا رفتم تو .تنها بودم  اخه بابایی کار داشت و نمیتونست بیاد .   چون کههههههههههههههههههههههههههههه................................: (ما صبح رفتیم سونو ک خانم منشی گفت ٥...
3 آذر 1392

کارای مامان برا سلامتی ابنباتش

عشق من سلام  یکشنبه هم داره تموم میشه مامانی باید ٢روز دیگه صبر کنم تا چهارشنبه بیاد و برای اولین بار وجود نازنینت رو ببینم. وای ک چقد بیتابم.خدا کنه سالم باشی جگرگوشه مامان . نمیدونی برای سلامتی و تندرستیت چ کارا ک نمیکنم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!   تصمیم گرفتم اولین روز ماه محرم  رو برای سلامتی میوه زندگیم ک شما باشی و بابامهدی روزه بگیرم ، راستی ابنباتم ی تصمیم دیگه ام گرفتم البته ٥روزی میشه  ک انجامشم میدم در اصل با خدا جون وعده کردم  ک تا هرزمان ک تونستم ب نیت  سالم بودن و صالح بودن شما کوچولوی نازم و عاقبت بخیریت هروز نمازامام زمان و نماز استغاثه به حض...
3 آذر 1392

دعا ی مامان برای نی نی دار شدن و بی خبر از بودنش

عشق مامان باورم نمیشه تمام این مدتی ک  در حال برنامه ریزی  برای اومدنت بودم و دعا  میکردم  ک بیای تو  دل مامانی و برات یادداشت میذاشتم   شما تو دل مامانی بودی و من بی خبر  بودم چ لحظه هایی رو باهم گذروندیم:رفتن به قم و خونه عمه لیلآ،زیارت حضرت معصومه ، زیارت امام زاده موسی مبرقع و چهل اختران ،مسجد جمکران ،زیارت حرم حضرت عبدالعظیم تو روز عرفه با عمه هات،رفتن به  نماز جماعت در مسجد فومنی . درست لحظاتی ک ارزوم بود ک ای کاش نی نی مامان الان بود ، بودی عشق مامان  ،بودی.............................   ارزوی سلامتی برات دارم فسقلی...
3 آذر 1392

عمه جون و دعا

شبت بخیر عشق مامان چند لحظه پیش با عمه وجیهه صحبت کردم گفتم برا مون دعا کنه ،اخه عمه جونت رفته کربلا خیلی خوشحال بود . خدا کنه حاجتشو از اونجابگیره و ی نی نی  تا سال دیگه تو بغلش باشه . ابنبات مامان ازت ی خواهشی دارم میخوام : به فرشته ها بگی برا عمه جونت و همه مامانای چشم انتطار دعا کنن تا شما نی نی های ناز زود بیاین پیششون. اخه شما ها پاک هستین و بهشتی خدا خولسته های بهشتی ها رو زود براورده میکنه .(مخصوصا نی نی ها) ...
3 آذر 1392
1